Champak Seth یک گروه تئاتر را اجرا می کند. بانی و بابلا بازیگران اصلی وی همیشه برای بازی در نقش اصلی و معاشقه با Heroine درگیر می شوند. Tanjea گروه را برای اجرای در لندن پیشنهاد می دهد اما بازیگر نقش اصلی به دلیل جنگ بین بانی و بابل فرار می کند. چمپاک ست به آنها می گوید کسی که قهرمان می شود قهرمان خواهد شد. بنتی با مونی ملاقات می کند که قصد خودکشی را دارد او را در گروه قرار می دهد. بانتی و مونی بعد از یک تصادف عاشق می شوند و ادعا می کنند همسر نیوشا ویکرام چاهان هستند. هنگامی که ویکرام وارد قلب شکسته شد باتی حقیقت را می پذیرد. اما به زودی آنها این خبر را می گیرند که نیوشا به دلیل تمایلات خودکشی خودکشی کرده است
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(